۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

گاهی دل آدم چه ساده میشه که فکر میکنه فراموش کرده روزای قشنگ وپرازاحساس وشور هرچند دور رو!گاهی یاد اون روزها چنون اززیر لایه های غبارگرفته گذشته خودشو میکشه بیرون که باورکردنی نیست دوباره دلت میلرزه رولبات لبخند میشینه وگونه هات گرم وخیس !

چه خوب که عاشقی کردیم چه خوب !حالا که عاشق نیستم حالا که دلم برای کسی نمیلرزه میفهمم چه قشنگ بود اون روزهای دور با همه دردها وسختیهاش!مینویسم که اون وقتایی که شکوه میکنم ازسالهایی که بی نتیجه با تو گذشت به یاد بیارم که اون سالها زندگی کردم تک تک لحظه هاشو زندگی کردم !این مهم نیست که آخرش تو چی شدی من چی شدم رابطمون به کجا رسید مهم اینه که دوستت داشتم دوستم داشتی وبا نگاهمون میتونستیم دنیایی حرف بزنیم .دلمون گرم بود هرچی که بخواییم یکی هست که پاش واستاده !

بعد ازتو روزا گذشت دلم تنهایی میخواست دلم میخواست فقط مال خودش باشه دلنگران خودش باشه به خودش مهر بده وبگیره گذشت وگذشت دلم زخماش خوب شد و آروم !اما ترسیده بود نمیخواست خطرکنه نمیخواست ....دیگه دوست داشتن وعاشقی خنده دار بود و...

عقل وحساب وکتاب ....

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

5sal gozasht bavaret mishe ?woww 5sal ki bavaresh mishod betoonam betooni tab biarim ke az ham door bashim ?rahat nabood ama toonestim !midooni chand shab pish axaye tavalode 28 salegimo negah mikardam chashmamo baste boodam va arezoo mikardam bad to axe badi chenoon khoshhal boodam ke shama baham khamoosh shode .yani arezoom ke oomadane to va boodan batoe baravorde mishe !midooni ba doidane axa chi goftam ?goftam khodaro shokr ke arezoom baravorde nashod are che khoob ke nashod !alan arezo mikonam ke ye roozi beshe ke betoonam mese oonvaghta ke toro doost dashtam kesiro sdoost dashte basham !yeroozi mese oon rooza ghalbam vase kesi betape are arezo bemikonam ke to baz ham bashi ya kesi mese to bashe na na arezoom asheghi kardane mese oon roozhast bedoone zarei nakhalesi

bavaram nemishe ke 5 sale mamanio nadidam nastaran arian farnaz maryam va ...............5sale ke khoone naboodam 5salllll !

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

خوبه! دیگه وقت مستی هق هق نمیکنم .

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

نمیدونم چی میخوام کلافه وبیقرارم .قطره های آخر از ظرف صبوری من داره تبخیر میشه ومن خسته تر ازاونم که کاری کنم .
دیگه حتی آرزو ندارم خسته ودلزده ام از نرسیدن به آرزوهایی که خیلی هم بزرگ نبود دورنبود ولی از من دورشدند بدون اینکه ازمن کاری ساخته باشه....
ته مونده امیدم رو چند روزپیش فوت کردم و30 شمع خاموش شد به آرزوی اینکه دستای مهربون ناهید 31شمع رو روشن کنه.

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

مهرانه

بوی پاییز رو همیشه برای اولین بار تو حیاط خونه مامانی حس میکردم وقتی دم غروب میشد و خنکی ملس پاییز از پنجره ها عبورمیکرد ومهمونمون میشد ...سالهاست که دور از اون عطر وبوی شیرینم واین روزها بیش از همیشه دلتنگ اون خونه ام و آغوش مهربون مامانی .
بعد ازمدتها دلم تنگه ایرانه دلم تنگه برای قدم زدن تو کوچه کودکی ورانندگی تو خیابونایی که سراسر خاطره است خیابون پشتی خونتونو میگم پسر !که هنوزم لابلای خاطره های شیرینم جا داری آره تبدیل شدی به یه خاطره یه خاطره خیلی دور ولی شیرین .
دلم هوای شب نشینی های مسخره با شیوا و شیما وشمیم ....روکرده .فراموش میکردیم هر چی تلخی تو دنیا بود وبه همه دنیا از ته دل میخندیدیم.الان هر کدون یه گوشه دنیاایم .دلم هوای تک تک دوستامو کرده دلم میخواست امشب شب تولد مریم پیشش بودم وتا خود صبح با هم حرف میزدیم اون وقت ازش میپرسیدم بگو30 سالگی چه حسی داره اذیتش میکردم واونم میخندید ومیگفت 29 روز دیگه خودت میفهمی ....
دلم هوای شهر کتاب نیاوران رو کرده ...دلم بهونه گیری میکنه دلم دیوونه شده کاش میشد الان ایران بودم کاش میدونستم کی میرسه روزی که این مثل یه آرزوی دورنباشه...کاش ....
مدتیه شبا بدون استثنا کابوس میبینم وصبحها با اضطراب ودلشوره از خواب بیدار میشم گویا باید سرساعت جایی باشم ودیرم شده باشه.درطول روز هم دلشوره دارم ویه جورایی هم افسرده ام این کاراداری که بیچارم کرده وبخشی ازوقت هرروزم رو میگیره این جوری میشه که بازدهی کار ودرس خوندنم هم میاد پایین.امروز نرفتم دانشگاه وهمش پای تلفن درگیر این کارمسخره بودم بعدش که کارم تموم شد دیدم اصلا حس درس خوندن نیست رفتم خیرسرم بشینم یه فیلم پای تی وی نگاه کنم نصفه های فیلم بود نشستم پابه پای هنرپیشه فیلم زار زدم .حسابی از دست خودم عصبانی شدم گفتم پاشو دختر !داری وا میدی الان هم اصلا وقتش نیست از این روزهای خیلی سختر رو پشت سرگذاشتی این لوس بازی ها به تو نیومده ...
لباسم روعوض کردم ورفتم جیم و دویدم کلی روحیه ام تغییر کرد هر جوری شده باید هرروز ورزش کنم .اون روزای سخت سال گذشته ورزش خیلی کمکم کرد نباید فراموش کنم .

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

روزیکشنبه است نزدیک 3بعدازظهر اومدم دانشگاه که درس بخونم کسی توی ساختمان ما یا حداقل تو این طبقه نیست .نیم ساعتی همین طور الکی روی این مبل لم دادم وبه منظره بیرون نگاه کردم و درعین حال سعی میکردم با ایران تماس بگیرم که آخرش هم نشد.باتری این بدبخت هم 1ساعت دیگه تموم میشه ویادم رفته شارژرشو بیارم.عجیب چند وقتیه فراموش کاریا بهتره بگم گیج شدم یا کلید جا میزارم یا شارژر گوشی یا ....
منتظر یه بهونه میگردم که بزنم زیرگریه خیلی بداخلاقم خیلی.
نوشتنم هم نمیاد که حداقل بهونه ای برای درس نخوندن داشته باشم ....
...
بابا شارژرو آورد ودیگه خیالم راحته
...
ساعت 5:27 است وهنوز همین جا نشستم درسته نوشتنم نیومد ولی نشستم و کلی تو فیس بوک پت خرید وفروش کردم وهیچی درس نخوندم
....
چه خوب که آرایش ندارم باخیال راحت چشمامو میمالم.
....
ساعت 10:10شبه هنوز اینجام ساعت 7 رفتم بیرون برای دوست جون غذا وبرای خودم کافی گرفتم ونشستیم یکمی گپ زدیم وبعدش مثل بچه های خوب نشستم وکارکردم الان هم قراره بریم یکمی قدم بزنیم مخمون هوا بخوره .

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

نمیدونم از کجا شروع شد؟خودم خواستم یا دست خودم نبود؟فقط اینو میدونم با خودم یعنی با خود تنهای خودم خوشحال بودم ولی از یه جایی به بعد که نمیدونم کجا بود وچرا !دیگه خودم وتنهایی خودم راضیم نمیکنه .
بازم نمیدونم این که مثل سابق راضی وخوشحال نیستم خوبه یابد ؟نمیدونم باید تلاش کنم که برگردم به اون روزها که با روزمره ها وگپ های دوستانه ونشستن توی کافه ای دنج و دویدن های آخر شب شاد بودم .یا به این حس نیاز میدون بدم ودلشوره وناآرامیشو به جون بخرم تا ببینم آخرش به کجا میرسه!
نمیدونم....

۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

روزمره

ساعت 11:45شبه وهمین الان رسیدم خونه .خوبه این پسره هست که کمتراحساس بدبختی کنیم همیشه تنها کسی که بعد از ما تو آفیس میمونه همین آقاست .البته ناگفته نمونه که همیشه هم دیرتر ازما میاد واکثرا وقتی ما مشغول خوردن نهاریم اون کافی صبحشو میخوره.
....
امشب کنسرت نامجو بود خیلی خیلی دلم میخواست برم ولی خیلی کارسرم ریخته بود ودرضمن پا هم نداشتم البته اگراین همه درس و کار نبود حاضر بودم تنهایی هم برم .این دومین برنامه ایه که فکر کنم تا مدتها حسرتشو بخورم اون دفعه چندسال پیش بود که مشکین قلم اومده بود نیویورک وبازهم نشد که برم هنوزم دلم میسوزه.
...
عجیب با این همکلاسی جان خوش میگذره 3سالی از من کوچیکتره دختر خیلی خوبیه ماسک رو چهره نداره خوب وبد همونیه که هست.خیلی خوبه که باهمیم .تقریبا همه کارامونو باهم انجام میدیدم ودرسامون هم که مشترکه وبا هم میخونیم .سیستم درس وخوابش هم مثل منه برعکس خیلی ها اون هم مثل من صبحا بازدهیش کمه وهرچی روبه شب میره بهترکار میکنه وتا دیروقت میتونه بیداربمونه.
ویکندها رو هم میاد سیتی پیش من .یه جورایی تمام وقت با همیم .روزای سخت ولی خوبیه .این روزها درگیر یه سری کاغذبازی وکارای اداریم که خیلی به هم پیچیده وگره خورده خدا کنه درست بشه خیلی وقت وانرژی ازمن میگیره .

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

این روزها بی نهایت مشغولم .به اندازه ای که مدریت زمان از دستم خارج شده باید یکمی بگذره واوضاع دستم بیاد .نمیخوام به چیزی که همیشه بدم میومده مبتلا بشم واون هم تک بعدی شدنه .تو هیچ مقطعی اززندگیم نشده که این اتفاق بیافته والان هم نباید بزارم که این طوربشه.وقت برای زندگی کردن زیاد نیست وباید کمترین جا رو برای حسرت خوردن گذاشت .

خیلی خسته میشم ولی خستگیش جوری نیست که کلافم کنه یا اینکه انرژیمو بیاره پایین .بعد ازمدتها چیزای جدید یاد میگیرم خیلی جدید واین حس خوب مدتها از من دوربود سالهاست که از دانشگاه دوربودم وحتی سه سال نیمه آخر دانشگاه هم این حس گم شده بود .مدتها بود کتاب خوبی که جوشش خاصی داشته باشه نخونده بودم مدتها بود فضای جدیدی ومتفاوتی رو تجربه نکرده بودم وحالازندگی سرشاره از تازگی .

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

خلاصه ای از احوال این روزهای من

نیمه شب توی تاریکی وسکوتی که نوراین لپ تاپ و صدای خفیف تایپ کردن میشکوندش !دوست جدیدم که آروم روی تخت خوابیده ومن که گیج ومنگ نه خیال خواب دارم نه خوندن درس !
دخترخوبیه دوست جدیدم رو میگم بهتره همکلاسی معرفیش کنم همکلاسی به معنای واقعی کلمه!یعنی تک تک کلاسایی که داریم باهمیم!
مرحله جدیدی توزندگیم بافرازونشیب زیادی شروع شده به اندازه ای درگیرم که هنوز نتونستم این تغییررومزمزه کنم فقط یک چیز میدونم واونم اینه که وقتش نیست خودمو ببازم هرچیزی که پیش بیاد باید رو پا باشم قوی به هر قیمتی!
همه چیز درجهت مخالف حرکت میکنه خستم ودلگیر ودلتنگ وبیش از هرزمانی نیازدارم که متمرکزباشم وهمه تلاشم رو برای این کار میکنم ولی میدونم که نزدیکم به لحظه ای که ....
3ساله که ناهید رو ندیدم خیلی دلتنگشم خیلی !به شدت احساس تنهایی میکنم به شدت !
....
رابطه ای که تموم شد با این که کوتاه بود خیلی کمکم کرد بدون اینکه بدونم هنوز بندهای ناگسسته ای با رابطه قبلی داشتم که ازوجودش بیخبر بودم .باشروع این رابطه این بندها مرئی شد وگسست .

۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

تموم شدن هر رابطه یه غمی پشتش هست .هرچند رابطه جون دار هم نباشه و ته دلت فکر کنی ته ته اش که تمومم بشه انگارنه انگار که اتفاقی افتاده. ولی گویا اینطور نیست .
درسته وقتی رابطه عمیقه و دلت گیررابطه است زمان بیشتری میبره که با تموم شدنش کنار بیای و ته دلت غم بزرگتری لونه میکنه و وقتی رابطه اون جوری عمیق وریشه دارنیست خوب معلومه دلت کمتر میگیره زودتر با تموم شدنش کنار میای و....
ولی یه چیزی امروز تازه فهمیدم یه مینیمم دردی وجود داره واسه تموم شدن هر ارتباطی .حالا اگه رابطه یه رشته نازک هم که باشه دلیل نمیشه دردش اندازه همون نازکی رشته باشه کم کم اون مینیمم درد رو داری واین مینیمم هم کم نیست اون قدری هست که حس کنی یه چیزی تو دلت چنگ میزنه .اون قدری هست که چشات بارونی بشه اون قدری هست که بخوای بیخیال غرورت بشی.....

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

هنوز من آدم نشدم تا یکم میگذره چنون به هر آدمی بها میدم که پشت بندش به طور طبیعی از طرف تا حدی متوقع خواهم بود نه اینکه انتظار داشته باشم برای من کاری بکنه !نه!فقط یکمی کارایی که میکنم رو بفهمه تلافی نخواستم !باید تمرین کنم که زود از آدمها متوقع نشم این جوری نه چیزی آزارم میده نه برمیخوره!

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

همیشه این جمله رو تو شرایط مختلف برای خودم وگاهی برای بقیه تکرارکردم"زمان زمان قدرتی داره که با هیچ چیزقابل قیاس نیست با هیچ چیز" وحالا چه خوب لمسش میکنم .
سال پیش باورم میشد بتونم رابطه رو تموم کنم ؟وحالا حتی خاطره هاشو نمیخوام .زمان خیلی چیزها رو نشون میده فقط صبر لازمه صبر !
یک سال نشده که بایکی دیگه دارم میرم بیرون ومثل دخترهای نوجوون بابت هر چیز کوچیکی هیجان دارم دوباره دارم درس رو شروع میکنم توی زمینه ای که تصورش هم نمیکردم همه چی متفاوت از افکار سال پیشه روزای سختیه اما جنس سختیاش فرق داره من ازسختی گریزون نیستم خودآزار هم نیستم اما باور دارم باسختیها روح آدم رشد میکنه خوشحالم که اون دختربچه ناآشنا با درد که نداشتن وازدست دادن رو نمیفهمید حالا درد رولمس کرده ونداشتنها رو مزمزه کرده ومیکنه ...........

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

نمیدونم چرا برای این همه آدم یا بهتره بگم دوست که از قضا هرکدوم از یه گوشه دنیا با فرهنگی متفاوتند انقدر عجیبه که من یک ماه ونیمه دارم با یه آدمی معاشرت میکنم وهنوز حسی بهش ندارم اکثرا سریع یه فلاش بک میزنند به رابطه قبلی !یکی میگه حتما میترسی ازیک شروع دوباره...یکی میگه دردلت (قلبت)روباید بازکنی که عشق بتونه واردش بشه!یکی میگه بدبین شدی!....یکی میگه حتما همش با آدم قبلیت مقایسه اش میکنی...
خودم میگم خیلی عادیه که زمان میبره که بفهمی یکی رو دوست داری یا حتی اصلا نمیتونی دوستش داشته باشی .خیلی عادیه !مگه تو همون رابطه ای که ازش میگید تازه تواون شوروشوق وحرارت نوجوانی اون همه طول نکشید تا بفهمم دوستش دارم .
ای بابا مدتهاست به جایی رسیدم نه تنها سعی نمیکنم کسی رو قانع کنم حتی نمیخوام که توضیحی بدم.ولی هنوز هم به حرف آدمای دور وورم فکر میکنم میکنم لذتی داره این کار همیشه کلی چیز جالب دستگیرم میشه که شاید مرتبط با اصل موضوع نباشه ولی خیلی جالبه!

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

تغییر کردم امروز که توی قطار نشسته بودم حس کردم از بارآخری که این مسیر رو رفتم با این که زمانی نگذشته چقدر تغییر کردم مثل یه دگردیسی مثل اینکه یه موجود آبزی نقل مکان کنه به خشکی وراحت زندگی کنه !چقدر این روزها خلوت خودمو دوست دارم. عجیب منتظرم! انتظاری بی تعریف بی نام ولی شیرین !آشوبی که این انتظار به دلم میاره دلنشینه !
آدمای دوروبرم رو همون جوری که هستند دوست دارم دیگه مثل گذشته ها از زمین وزمون بدهکار نیستم وکسی نمیتونه به راحتی عصبانیم کنه همه چی آرومه !خیلی جالبه توی این دریای طوفانی ومواج من چطور آرومم ؟بیش از همیشه!دل من بی تحمل بود برای پذیرش این همه کینه وخشم ! چه خوب که دیگه اون سیاهی خشم داره پاک میشه چه خوب !

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

فکر میکردم اگه دیگه عاشقت نباشم راحت تره اما نه! کاش همون میموندی وعاشقت میموندم وازت میبریدم اونجوری بهتر بود نمیخواستم بشکنی سعی کردم اما نشد آخه دست من که نبود تو خودت شکوندی خودتو! من نمیخواستم !نمیخواستم !میخواستم ابدی باشی حتی اگر باهم نباشیم ولی شکستی !شکستنت منو خیلی منگ وگیج کرده شک کردم به خودم به خیلی چیزها !تلخ شدم خیلی تلخ!مرور میکنم مرور میکنم از کجا اشتباه رفتم؟رفتی؟ رفتیم ؟حتی شک میکنم که از اول ...اما شکش پایدار نیست نمیخوام به همه اون زیباییها هرچند دردناک شک کنم همه اون روزها با همه زیباییها ودردها و....پرعشق بود نه تو دروغ بودی نه من !

۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

دلم گرفته ولی خسته نیستم این خیلی خوبه! امیدوارم! هدف دارم !دوباره آرزودارم ....ولی دلم خیلی گرفته خیلی ...احساس تنهایی میکنم خیلی...همه این دلتنگی رو میزارم رو حساب اینکه دیگه آخراشه وخبرای خوش تو راهه وقراره به همه این دلتنگی ها بخندم ...

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

اهورا

دیشب با تمام وجودم یکباره دردی که میکشی را لمس کردم قلبم کنده شد واشکم جاری !دلتنگت شدم نه صدایت بود نه کلامت ولی حضورت بود قوی تر از همیشه !

۱۳۸۷ تیر ۲۱, جمعه

اولین سال

حتما حکمتی بود برای حضورت توی زندگی من توی سالهای شکل گیری بزرگسالی من !با تو رشد کردم با تو بزرگ شدم باتو عاشق شدن رو یاد گرفتم ودل کندن ودل بریدن رو!تابستون 73 اوه !چند سال پیش میشه ؟خیلی دور خیلی دور !اولین باره که خبری مهم توی زندگیم دارم وتو بیخبری .اولین ساله که 4تیر رو فراموش کردم آره اولین دهه دورقمی بدون توی عمرم داره شروع میشه وبعداز این زندگی من پر خواهد بود از اولین بارها....

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

روزها به سرعت میگذره از اپریل که از سفر برگشتم مثل خواب گذشت یه تجربه جدید بود خیلی چیزها دستم اومد وفکر میکنم یکی از تجربه های خوبی بود که رفت تو فایل آخرین ماه های دهه دوم زندگی .

۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

نمیدونم بازی هورمونها این جوری منو بهم ریخته یا واقعا بهم ریختم ؟به اندازه ای کلافه وعصبانیم که مثل یه گلوله آماده به شلیکم.یک هفته است هرچیزی تو اتاقم ریخته یا از کمد اومده بیرون رو زمین وتخت ومیز وصندلی ولو شده .حالشو ندارم اتاقو مرتب کنم وهمین آشفتگی هم بیش از بیش کلافم میکنه .این کمر درد لعنتی بعدش سرما خوردگی بعدش هم که این پریود ناجور باعث شده که مدتهاست نتونم بدوم .باید هر جورشده برم روزی نیم ساعت بدوم اون خیلی کمکم میکنه از این حس مزخرف وگندی که دارم بیام بیرون.

۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

باتوام ای دوست قدیمی ! خیالی نیست که روزگار,من وتو مجموعه توانایی شدیم برای جدایی ای که دوری واین فاصله بهانه اش شد. خیالی نیست که آخر راه به رویاهای من وتونرسید .خیالی نیست که روز تو, شب من وروز من شب توست! خیالی نیست خیالی نیست دوست من !دوستت داشتم ...دوستت دارم ...ودوستت خواهم داشت ...

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

گیج وتبدار همه روز رو توخونه گذروندم .نمیدونم چه چیز ویژه ای تو سرماخوردگی وتب ولرز درقیاس با مریضیهای حتی سخت تر هست که باعث میشه منو ضعیف وشکننده کنه ویه بغض که هر لحظه آماده شکستنه بیخ گلوم بنشونه و به هر بهونه کوچیکی اشک تو چشام جمع بشه و بدتر از همه دلم برای خودم بسوزه ودلم چنگ بزنه که ای کاش مامانم اینجا بود و....
بدتر ازهمه اینکه سرما خوردگی تو تنها ترین روزهات یقتو بگیره ...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

پرسیدم :هنوز وقت عبور از کوچه کودکی هامون وقتی به خونه سوم میرسی سرت ناخودآگاه به سمت راست میچرخه؟یازمان...
سکوت میکنی....به!!هنوز هم بعد از ده سال این عادت همیشه بامنه هنوز...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

دل تنگی هوای شنیدن صدای آشنای دور ...
-سلام خانم دکتر
صدای آشنا مثل همیشه محکم وجدی ولی مهربون توی گوشی می پیچه .حتما تو بیمارستان یا درمانگاهه .صدای منو به سختی داره یا نشناخته واین تدبیریه برای نشکستن دلی که نیمه شب هوای رفیق قدیمی کوچه کودکی وبلوغ رو کرده!تجسمش میکنم با روپوش سفید مقنعه مشکی چشای مشکی زیر سایه مژه های مخملی خواب رو پنهون کرده گوشی بدست بلند میشه میره کنارپنجره .
اولین باره که تو صداش دوری موج میزنه اولین باره که باشنیدن صداش یادم نرفت که چقدر دورم ...
دور اتاق راه میره صداقطع ووصل میشه میگه شیفتش رو فردا همین موقع تحویل میده ومیره خونه !میگم باشه زنگ میزنم و....
....
گوشی بدست رو تخت نشستم ونمیدونم چقدر تو خاطره ها غرق بودم یاد سالهای اول دانشگاه سالی که هر دو از کوچه کودکی دورشدیم ولی نه از هم !.........
دلم تنگ میشه بازهم برای خونه دلم تنگ میشه! برای کوچه ای که فردا پذیرای قدم آشنای دوره منه برای شاخه های درختهای پیر ورازداری که سایه بان پچ پچ های ما بودند .......دلم تنگ میشه و نه نوشتن ونه این اشکها.....صبر میکنم شاید فردا شنیدن صدای همراه کودکی ها ...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

تا کی میخوای مهمون ناخونده دلتنگیهام باشی ؟به گمانم گریزی نیست !

۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

دوستی مدتیه از من گله میکنه که من اون دوست ورفیق همیشگی نیستم امشب بعد از ساعتی که باهم بودیم زنگ زد وگفت خیلی عوض شدی وگله و....لابلای حرفاش گفت :"اصلا میدونی چیه؟تو نباید با ...بهم میزدی." چیزی نگفتم و ادامه داد:"آره اصلا تو شدی یه آدم دیگه روز به روز داری بدتر میشی...."

میدونی دوست عزیزم من همیشه عادت کردم که رو حرف همه حتی یه بچه فکرکنم حرف تو که دوستمی جای خود داره ولی عزیزم نه من اشتباه نکردم برای بار اول تو زندگیم با ایمان کامل میگم که اشتباه نکردم نه اون وقتی که صبوری میکردم نه الان که تمومش کردم!چند روز گذشته تجربه جدیدی داشتم برای اولین بار تو این چند ماه دلم براش تنگ شد سیل خاطره ها بود ومن که سرمست وغرقش بودم بعد از مدت ها دلم برای خودش تنگ شد نه یادش !دلم خواست خودش باشه نه یادش!برای اولین بار تو این چند ماه بهش زنگ زدم ...دوستش داشتم دوستش دارم ولی نمیخوام باهاش باشم .

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

..............
گفتی که خیلی تغییرکردی دیگه نمیخوابی ...
خوب این هم یادگاری من ,شب باشه هدیه من به تو
امشب درقفس بازه و ذهنم روی آسمون خاطره پرواز میکنه !نمیخوام جلوشو بگیرم بزار تک تک لحظه های قشنگ اون روزها رو عاشقی کنم!
جاده دانشگاه اون کلبه کوچولو رو یادته؟ شبای اون جاده! رانندگی طولانی تو وشیطنت های من بدون اعتراض تو
سال 86داره تموم میشه و چقدر حال وهوای ده سال پیش روداره !چقدر زود گذشت .سخت ولی زود!یادش به خیر اون روزها رابطه ساده ولی عمیق ما رنگ وبوی دیگه ای داشت میگرفت با تو لذت و شور جدیدی رو تجربه میکردم هرروز حس جدیدی زیرپوستم تبلور میکرد ودختربچه لوس پدر از پدردورمیشد وبه تو نزدیک !نزدیک ونزدیک تر!وچه خوب بود این نزدیکی که اگرنبود توان وتحمل رفتن پدر درمن نبود !توبودی شونه های حمایتت که هیچ وقت پشتمو خالی نکرد!گفتی هستم وبودی !گم شده بودم و ترسیده بودم مثل کسی که شنا بلد نیست و وسط یه اقیانوس خودشو تنها میبینه !تو اومدی ودستمو گرفتی ویادم دادی چه جوری تا ساحل شنا کنم.
ده سال پیش خیلی بچه بودم روزهای آخر بیدردی کودکی !همیشه بزرگ شدن با درد همراهه !بعد از ده سال در آستانه سی سالگی جوشش حسی که زیر پوستم برای جوانه زدن تلاش میکنه رو لمس میکنم!باز هم میگم دردناکه تنهایی دردناکه !وهر بزرگ شدنی با درد همراهه وشاید رمز این مرحله از رشد تنهایی باشه !یادت باشه تو زندگی فقط به خودت تکیه کن !تنها به خودت !
سرمستی بدون شور درد بدیه!

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

روزای سختیه!یادآور روزای تلخ دور که گذشت زمان از تلخیش کم نکرده!هراس تکرار دردهای دوری که هنوز زخمهاش تازه است!
این بار شونه ای نیست که بهش تکیه کنی این بار تنهایی! تنهای تنها !این بار کسی نیست که توی آغوش امنش اشک بریزی واز ترس وهراست بگی!

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

حالم خوب نیست خدا کنه که اشتباه کرده باشم خدا کنه

۱۳۸۶ بهمن ۱۴, یکشنبه

امشب یاد اون پسر نارنجی پوش توی شهرکتاب نیاوران به سراغم اومد یادمه اون شب چقدر با احترام وتحسین نگاهش کردم وبهش لبخند زدم .امشب میبینم چه کم بود اون احترام وتحسین چه کم!

۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

رابطه بین دوقلب به یه جایی که رسید هیچ وقت از بین نمیره هیچ وقت !!!دیشب که حس تک تک اون روزها ولحظه ها بی هیچ کنترلی زیر پوستم گر میگرفت نمیدونستم که یکی دیگه هم یه جای دور این حسو با من شریکه!

۱۳۸۶ بهمن ۶, شنبه

یاد اون روزهای زمستونی تو سرای سعدالسلطنه ....
شنیدن صدای یه آشنای دور از اونایی که با شنیدنش یادت بره چقدر دوری ونفهمی کی دو ساعت کارتت تموم شده نزدیکه !فقط 5روز دیگه تا 11بهمن ماه مونده !رفیق قدیمی شنیدن صدات نزدیکه و دلم تنگ !

۱۳۸۶ بهمن ۳, چهارشنبه

...

اینروزها تنهایی است وتنهایی وطعم شیرینش!حس محزون شیرینی که مزمزه اش لبریزم میکند از یاد دوران وداع با کودکی! وقتی کودکی دور میشد ودست تکان میداد, ولی شیرینی تجربه لمس بلوغ وداع رادلنشین میکرد.

۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

از وقتی از سفر برگشتم خلوت خودم رو میخوام و ازش لذت میبرم انگار چیزی بیرون این خونه مثل یه نور مثل انعکاس نور خورشید روی برف چشممو میزنه !توی ذهنم چند تا طرح زدم که میترسم وقتی قراره عینی بشه رنگ وحسش رفته باشه تو فکر خرید آبرنگ وقلم مو وآب مرکبم دلم هوس بازی با رنگ رو داره !
این روزها تنهایی میخوام میدونم منفی نیست لازمه با خودم بلند بلند حرف بزنم به نتیجه برسم وبرنامه ریزی کنم این سه سال اینو یادم داده که زمان زود میگذره و یک لحظه هم منتظر کسی نمیمونه!

۱۳۸۶ دی ۲۱, جمعه

دلم گرفته ازصبح که بیدار شدم همین جوری بود از صبح یه بغض تو گلوم میچرخه و چشمامو پرمیکنه ویکباره میریزه تو دلم .نه خسته ام نه ناامید ولی دلم نه قلبم نمیدونم یه جایی اون طرف ها درد میگیره تنگ میشه بد جور هم تنگ میشه برای کی برای کجا نمیدونم؟میدونم ها نمیخوام به روی خودم بیارم. عجیب دلم میخواد برم زیر بارون راه برم وسیگار بکشم ولی خوب از سیگار بدم میاد دلم میخواد یه چیزی بشه یه چیز خوب یه چیز که تنگی دلم یه نمه باز بشه روزهای دلگیریه ها خودمونیم .چقدر هوس صدای ناهید رو کردم که بگه دیگه داره تموم میشه همه چی داره درست میشه هوس بوی تن مامانی خنده ها وحرف های چرندی که بانسترن میزدیم وای نشد به روی خودم نیارم دلم برای ایران برای خونه تنگ شده