۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

..............
گفتی که خیلی تغییرکردی دیگه نمیخوابی ...
خوب این هم یادگاری من ,شب باشه هدیه من به تو
امشب درقفس بازه و ذهنم روی آسمون خاطره پرواز میکنه !نمیخوام جلوشو بگیرم بزار تک تک لحظه های قشنگ اون روزها رو عاشقی کنم!
جاده دانشگاه اون کلبه کوچولو رو یادته؟ شبای اون جاده! رانندگی طولانی تو وشیطنت های من بدون اعتراض تو
سال 86داره تموم میشه و چقدر حال وهوای ده سال پیش روداره !چقدر زود گذشت .سخت ولی زود!یادش به خیر اون روزها رابطه ساده ولی عمیق ما رنگ وبوی دیگه ای داشت میگرفت با تو لذت و شور جدیدی رو تجربه میکردم هرروز حس جدیدی زیرپوستم تبلور میکرد ودختربچه لوس پدر از پدردورمیشد وبه تو نزدیک !نزدیک ونزدیک تر!وچه خوب بود این نزدیکی که اگرنبود توان وتحمل رفتن پدر درمن نبود !توبودی شونه های حمایتت که هیچ وقت پشتمو خالی نکرد!گفتی هستم وبودی !گم شده بودم و ترسیده بودم مثل کسی که شنا بلد نیست و وسط یه اقیانوس خودشو تنها میبینه !تو اومدی ودستمو گرفتی ویادم دادی چه جوری تا ساحل شنا کنم.
ده سال پیش خیلی بچه بودم روزهای آخر بیدردی کودکی !همیشه بزرگ شدن با درد همراهه !بعد از ده سال در آستانه سی سالگی جوشش حسی که زیر پوستم برای جوانه زدن تلاش میکنه رو لمس میکنم!باز هم میگم دردناکه تنهایی دردناکه !وهر بزرگ شدنی با درد همراهه وشاید رمز این مرحله از رشد تنهایی باشه !یادت باشه تو زندگی فقط به خودت تکیه کن !تنها به خودت !
سرمستی بدون شور درد بدیه!

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

روزای سختیه!یادآور روزای تلخ دور که گذشت زمان از تلخیش کم نکرده!هراس تکرار دردهای دوری که هنوز زخمهاش تازه است!
این بار شونه ای نیست که بهش تکیه کنی این بار تنهایی! تنهای تنها !این بار کسی نیست که توی آغوش امنش اشک بریزی واز ترس وهراست بگی!

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

حالم خوب نیست خدا کنه که اشتباه کرده باشم خدا کنه

۱۳۸۶ بهمن ۱۴, یکشنبه

امشب یاد اون پسر نارنجی پوش توی شهرکتاب نیاوران به سراغم اومد یادمه اون شب چقدر با احترام وتحسین نگاهش کردم وبهش لبخند زدم .امشب میبینم چه کم بود اون احترام وتحسین چه کم!