۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

هنوز من آدم نشدم تا یکم میگذره چنون به هر آدمی بها میدم که پشت بندش به طور طبیعی از طرف تا حدی متوقع خواهم بود نه اینکه انتظار داشته باشم برای من کاری بکنه !نه!فقط یکمی کارایی که میکنم رو بفهمه تلافی نخواستم !باید تمرین کنم که زود از آدمها متوقع نشم این جوری نه چیزی آزارم میده نه برمیخوره!

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

همیشه این جمله رو تو شرایط مختلف برای خودم وگاهی برای بقیه تکرارکردم"زمان زمان قدرتی داره که با هیچ چیزقابل قیاس نیست با هیچ چیز" وحالا چه خوب لمسش میکنم .
سال پیش باورم میشد بتونم رابطه رو تموم کنم ؟وحالا حتی خاطره هاشو نمیخوام .زمان خیلی چیزها رو نشون میده فقط صبر لازمه صبر !
یک سال نشده که بایکی دیگه دارم میرم بیرون ومثل دخترهای نوجوون بابت هر چیز کوچیکی هیجان دارم دوباره دارم درس رو شروع میکنم توی زمینه ای که تصورش هم نمیکردم همه چی متفاوت از افکار سال پیشه روزای سختیه اما جنس سختیاش فرق داره من ازسختی گریزون نیستم خودآزار هم نیستم اما باور دارم باسختیها روح آدم رشد میکنه خوشحالم که اون دختربچه ناآشنا با درد که نداشتن وازدست دادن رو نمیفهمید حالا درد رولمس کرده ونداشتنها رو مزمزه کرده ومیکنه ...........

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

نمیدونم چرا برای این همه آدم یا بهتره بگم دوست که از قضا هرکدوم از یه گوشه دنیا با فرهنگی متفاوتند انقدر عجیبه که من یک ماه ونیمه دارم با یه آدمی معاشرت میکنم وهنوز حسی بهش ندارم اکثرا سریع یه فلاش بک میزنند به رابطه قبلی !یکی میگه حتما میترسی ازیک شروع دوباره...یکی میگه دردلت (قلبت)روباید بازکنی که عشق بتونه واردش بشه!یکی میگه بدبین شدی!....یکی میگه حتما همش با آدم قبلیت مقایسه اش میکنی...
خودم میگم خیلی عادیه که زمان میبره که بفهمی یکی رو دوست داری یا حتی اصلا نمیتونی دوستش داشته باشی .خیلی عادیه !مگه تو همون رابطه ای که ازش میگید تازه تواون شوروشوق وحرارت نوجوانی اون همه طول نکشید تا بفهمم دوستش دارم .
ای بابا مدتهاست به جایی رسیدم نه تنها سعی نمیکنم کسی رو قانع کنم حتی نمیخوام که توضیحی بدم.ولی هنوز هم به حرف آدمای دور وورم فکر میکنم میکنم لذتی داره این کار همیشه کلی چیز جالب دستگیرم میشه که شاید مرتبط با اصل موضوع نباشه ولی خیلی جالبه!

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

تغییر کردم امروز که توی قطار نشسته بودم حس کردم از بارآخری که این مسیر رو رفتم با این که زمانی نگذشته چقدر تغییر کردم مثل یه دگردیسی مثل اینکه یه موجود آبزی نقل مکان کنه به خشکی وراحت زندگی کنه !چقدر این روزها خلوت خودمو دوست دارم. عجیب منتظرم! انتظاری بی تعریف بی نام ولی شیرین !آشوبی که این انتظار به دلم میاره دلنشینه !
آدمای دوروبرم رو همون جوری که هستند دوست دارم دیگه مثل گذشته ها از زمین وزمون بدهکار نیستم وکسی نمیتونه به راحتی عصبانیم کنه همه چی آرومه !خیلی جالبه توی این دریای طوفانی ومواج من چطور آرومم ؟بیش از همیشه!دل من بی تحمل بود برای پذیرش این همه کینه وخشم ! چه خوب که دیگه اون سیاهی خشم داره پاک میشه چه خوب !