۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

گاهی شروع میکنی به بلند فکرکردن و شرکردن حسی که مدتها باهاش کلنجار رفتی با یه دوست,نه به امید اینکه سبک بشی .شاید فقط میخوای یکی رو داشته باشی که بشینه وگوش بده به حرفات بدون قضاوت, بدون تلاشی برای ارائه راه حل ,فقط گوش بده .
ولی یادت میره که این کارآسونی نیست حتی برای اونایی که دوستت دارند .این جورگوش دادن هنریه که آدمای کمی دارند وحتی اونها هم کم پیش میاد که بفهمند که زمانیه که باید از اون هنرشون استفاده کنند .دوستت دارند وناخودآگاه میرند سراغ ارائه راه حل ونظردادن وشکستن سکوتی که تو دنبالشی برای شنیده شدن.

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

همیشه پشتبند تنهایی ودرد ,تفکر وبازبینی (شاید تحول) میاد.خیلی وقت بود با خودم خلوت نکرده بودم یه جوری از خودم فرارمیکردم وقتی ازخودت راضی نیستی ازخودت فرارمیکنی حتی وقتایی که تنها میشی از خلوتت گریزونی دست به هرکارچرندی وپرتی میزنی که فکر نکنی, باخودت حرف نزنی خودخودت رونبینی .آخه دردناکه با خودی که دلپذیرنیست تنها بمونی, خودی که ساخته توست.


....

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

امروز خیلی یادت کردم بعد از مدتهادوباره ازخاطره هاو با یاد اون روزها سرشاراز شوربودم وعاشقی کردم بعد از مدتها دلم لرزید اشکم جنس دیگه ای بود از اون اشکایی که روحت روسبک میکنه.
هنوز هم این حس کارمیکنه بعد از مدتها تو هم یاد من کردی و...