۱۳۸۶ فروردین ۲۲, چهارشنبه

دیشیب تاسپیده صبح پلک نزدم این روزها به اندازه ای خودمو آنالیز کردم که گیج ومنگم کاش یکی افکار منو دسته بندی میکرد
اینروزها افکاری که پس لایه های گذشته مدفون بوده و افکار لحظه ای دورتادورمو گرفته من از یه جایی
خودمو گول زدم وبعد شروع کردن به جلو رفتن یا چه میدونم درجا زدن یا هر چیزی که اسمشه
حالا باید از اون نقطه همه چیز رو کنار هم بچینم ونگاه کنم, فکر کنم. ولی وقت زیادی ندارم باید بجنبم روزها خیلی زود میگذره من هنوز خیلی چیزها هست که بهش نرسیدم وقت تنگه وقت تنگه

۱۳۸۶ فروردین ۱۹, یکشنبه

با یه حرف با یه حس میرم به یه سمت وبا حرف و اتفاق ساده دیگه هر چی ساختم خراب میشه بزرگترین مشکلم اینه که گویا با خودم روراست نیستم چیه میترسی از کی از چی باور کن از هیچ کس و هیچ چیز به اندازه خودت واهمه نداری
آره همینه از خودم میترسم دیگه خودم یگانه نیست چند بعدی شده ابعادی که باهم سنخیت نداره چیزایی رو با هم میخوام که میدونم نمیتونم با هم داشته باشم
بچه که نیستم میدونم نمیشه اما شهامت گذشتن از هیچ کدومشونو ندارم نمیدونم این شک و تردید این ترس ولرز قابل احترامه یا نه؟
باید شرمم بشه از این همه تردید یا نه این نشونه ته مونده شهامته
وقتی از ایران اومدم بیرون حس خاصی نداشتم به هیچ چیز وهیچ کس جوری نگاه نمیکردم که گویا بار آخره میبینمش یه سفر کوتاه و ساده که حتی دلیلی نداشت از خیلی ها خداحافظی کنم
دو سال ونیم زندگی تو این شهر با همه سختی هاش,دل کندن رو سخت کرده امروز یه لحظه کنار در ایستادم و به خیابونی که کمتر میشه مثل امروز آروم ببینیش خیره شدم حس عجیبیه فکر دور شدن از اینجا وبرگشتن به جایی که دلت تنگشه و دیدن کسایی که بیتاب دیدنشونی,با هم سنخیت نداره
این باعث میشه که حس کنم خوش شانس بودم روزی که ایران رو ترک کردم خوش شانس بودم چون نمیدونستم این یه سفر نیست و به مهاجرت تبدیل میشه
روراست باشم گاهی حس بدی دارم از اینکه انقدر از کندن از اینجا میترسم حس گناه حس اینکه
من جدید درونم رو نمیشناسم حس اینکه با خودم روراست نیستم
وای که چقدر از اختیاری که برای تصمیم گیری دارم بیزارم کاش اجباری در میون بود بدون حق انتخاب

۱۳۸۶ فروردین ۱۸, شنبه

سلام

خیلی وقته تو فکر اینم که یه خونه جدید داشته باشم و توش بنویسم از روزها وفکرهایی که مشغولم کرده
خیلی وقته دست و دلم به نوشتن تو وبلاگ قدیمی نمیره حرفایی دارم که نمیخوام اونجا بنویسم دلیلش این نیست که خیلی ها میدونند
نویسنده اون وبلاگ کیه دلیلش اینه که این روزها ودغدغه هاش از جنس دیگست. چند ماهه این کار روعقب میندازم ولی باید بنویسم
نوشتن همیشه کمکم میکنه والان تو این روزا تو روزایی که شاید مهمترین تصمیم زندگیمو میگیرم باید بنویسم حداقل بعدها میدونم تو
چه شرایطی چه تصمیمی گرفتم