۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

سال 86داره تموم میشه و چقدر حال وهوای ده سال پیش روداره !چقدر زود گذشت .سخت ولی زود!یادش به خیر اون روزها رابطه ساده ولی عمیق ما رنگ وبوی دیگه ای داشت میگرفت با تو لذت و شور جدیدی رو تجربه میکردم هرروز حس جدیدی زیرپوستم تبلور میکرد ودختربچه لوس پدر از پدردورمیشد وبه تو نزدیک !نزدیک ونزدیک تر!وچه خوب بود این نزدیکی که اگرنبود توان وتحمل رفتن پدر درمن نبود !توبودی شونه های حمایتت که هیچ وقت پشتمو خالی نکرد!گفتی هستم وبودی !گم شده بودم و ترسیده بودم مثل کسی که شنا بلد نیست و وسط یه اقیانوس خودشو تنها میبینه !تو اومدی ودستمو گرفتی ویادم دادی چه جوری تا ساحل شنا کنم.
ده سال پیش خیلی بچه بودم روزهای آخر بیدردی کودکی !همیشه بزرگ شدن با درد همراهه !بعد از ده سال در آستانه سی سالگی جوشش حسی که زیر پوستم برای جوانه زدن تلاش میکنه رو لمس میکنم!باز هم میگم دردناکه تنهایی دردناکه !وهر بزرگ شدنی با درد همراهه وشاید رمز این مرحله از رشد تنهایی باشه !یادت باشه تو زندگی فقط به خودت تکیه کن !تنها به خودت !

هیچ نظری موجود نیست: