۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

مهرانه

بوی پاییز رو همیشه برای اولین بار تو حیاط خونه مامانی حس میکردم وقتی دم غروب میشد و خنکی ملس پاییز از پنجره ها عبورمیکرد ومهمونمون میشد ...سالهاست که دور از اون عطر وبوی شیرینم واین روزها بیش از همیشه دلتنگ اون خونه ام و آغوش مهربون مامانی .
بعد ازمدتها دلم تنگه ایرانه دلم تنگه برای قدم زدن تو کوچه کودکی ورانندگی تو خیابونایی که سراسر خاطره است خیابون پشتی خونتونو میگم پسر !که هنوزم لابلای خاطره های شیرینم جا داری آره تبدیل شدی به یه خاطره یه خاطره خیلی دور ولی شیرین .
دلم هوای شب نشینی های مسخره با شیوا و شیما وشمیم ....روکرده .فراموش میکردیم هر چی تلخی تو دنیا بود وبه همه دنیا از ته دل میخندیدیم.الان هر کدون یه گوشه دنیاایم .دلم هوای تک تک دوستامو کرده دلم میخواست امشب شب تولد مریم پیشش بودم وتا خود صبح با هم حرف میزدیم اون وقت ازش میپرسیدم بگو30 سالگی چه حسی داره اذیتش میکردم واونم میخندید ومیگفت 29 روز دیگه خودت میفهمی ....
دلم هوای شهر کتاب نیاوران رو کرده ...دلم بهونه گیری میکنه دلم دیوونه شده کاش میشد الان ایران بودم کاش میدونستم کی میرسه روزی که این مثل یه آرزوی دورنباشه...کاش ....

هیچ نظری موجود نیست: