۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

گیج وتبدار همه روز رو توخونه گذروندم .نمیدونم چه چیز ویژه ای تو سرماخوردگی وتب ولرز درقیاس با مریضیهای حتی سخت تر هست که باعث میشه منو ضعیف وشکننده کنه ویه بغض که هر لحظه آماده شکستنه بیخ گلوم بنشونه و به هر بهونه کوچیکی اشک تو چشام جمع بشه و بدتر از همه دلم برای خودم بسوزه ودلم چنگ بزنه که ای کاش مامانم اینجا بود و....
بدتر ازهمه اینکه سرما خوردگی تو تنها ترین روزهات یقتو بگیره ...