۱۳۸۶ خرداد ۱۵, سه‌شنبه

نشستم روی مبلی که به زحمت میشه روش مودب نشست دختر فرانسوی که آخرش نفهمیدم مامانش مراکشی بود یا اسراییلی داره راجب احمدی نزاد حرف میزنه و دوست پسر آمریکاییش که مثل بقیه آمریکاییها دیدش به دنیا بیش از چیزی که توتلویزیون به خردش میدن و من بالبخند دارم نگاهش میکنم وتو ذهنم دنبال این میگردم که این دختر چه ورزشی میکنه؟شناگره؟که میپرسه اسمش چی بود زل میزنم بهش بدون لبخند میگه رییس جمهور قبلیتون جوابشومیدم وتو دلم به مامانم میگم دمت گرم که هرچی زور زدم نیومدی رای بدی ویاد اون همه شور وشوق ....دونه های سبز رنگ وتند رو مزمزه میکنم وشیشه آبجوای که مطمئنم با شیشه دخترک کره ای عوض شده سز میکشم چقدر دلم میخواست برم بیرون و ساعتها راه برم دختر فرانسوی داره راجب مسابقه بسکتبالی که گویا فینال یا یکی قبل از اونه باشور وشوق توضیح میده خوب پس شناگرنیست بسگتبالیسته آره چقدر من خنگم حالا چون شونه هاش پهن بود باید این حدس احمقانه رو میزدم؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: